Download complete video now!

آب کیر تو دهن قشنگت

0 views
0%

ذهن و بدنم رو منحرف کنم

با یه لیوان آب، دو تا قرص ها رو بهم داد و کمک کرد بشینم تا بتونم بخورمشون. زیپ کاپشنمو باز کرد و کمکم کرد درش بیارم این بار راحت تر و به پشت افتادم روی مبل. بعد هم با فنجون قهوه برگشت و گذاشتش رو میز. نشست روی صندلی. نمیدونم چرا دستمو دراز کردم و دستشو گرفتم تو دستم… مثل یه دختر بچه ی سه ساله که تنها مونده و وحشتزده، حمایت یه بزرگ‌تر رو میخواد. دختر بچه هیچ هوسی ته دلش نبود حس کردم. فقط تنها بود و وحشت کرده بود میدونست که دیگه نمیتونه! یه وری شدم و کشیدم دستشو زیر صورتم. اونم خم تر شد به سمت من اما چیزی نگفت. چشمامو بستم. حالا که گرمای دستش زیر صورتم بود حس بهتری داشتم…
-حس میکنم تمام تنم زخمه زیر پوستم. تمامش زخمه
-میخوای یه کم کمر و شونه اتو برات بمالم؟
-از روی لباس لطفا
دستشو کشید از زیر صورتم. اما همینکه دستاشو گذاشت رو کتفهام جیغم رفت هوا! همون لحظه گفت:
-شاید بهتر باشه عضله هاتو از این هم که هست بیشتر استرس نکنم…
-شاید
برگشت سر جاش. کف دستاشو گذاشت رو دهنش:
-کجات خیلی درد داره بیشتر؟
-فکم! دردش داره دیوونه ام میکنه!
-یکی از دوستام بود که همین مشکل رو داشت تو فکش، مجبور بود هر چند هفته یه بار کورتیزون تزریق کنه به فکش
-فاک!

. دستشو از زیر بلوزم رسوند

از فکر اینکه مجبور باشم سوزن بکنم تو فکم و کورتیزون، تمام تنم بی اختیار مچاله شد. از اون گذشته! هر آمپولی هزار و خرده ای کرون قیمتش میشد! قبلا زده بودم به لگنم و میدونستم چه دردی داره نمیدونم چرا اما دوباره دست مرد رو گرفتم تو دستم و نگاهش کردم. لازم داشتم با چیزی ذهن و بدنم رو منحرف کنم. اونم ساکت نشسته بود و چیزی نمیگفت.
تو ذهنم دست نامرئیش رو حس کردم که کشیده میشه روی پوست روی موها روی گونه ام و بوسه نامرئیش که روی گیجگاهم نشست و کم کم پخش شد روی گونه ام… خواب بود؟ یا واقعیت؟ حس کردم داره شونه ی راستم رو آروم ناز میکنه حس کردم بغلم کرد و منو گذاشت روی تختم. خدا رو شکر که افکار ما توی سر مان و خصوص همونجوری که به نگاه مرد خیره شده بودم، فکر کردم که روی تختم دراز کشیدیم. آروم از پشت بغلم کرد. گرمای نفسهاش رو هم میتونستم حتی روی گردنم حس کنم. هر چی گرمتر روی بدنم نفس میکشید همونقدر همون عضله، گرهش بازتر و بازتر میشد. نگاهمو دوخته بودم به نگاهش اینجا تو هال از هم فاصله داشتیم اما همزمان تو اتاق خوابم داشتم باهاش عشق بازی میکردم. دو تا از من بود و دو تا از اون. یه جفت توی هال با فاصله و یه جفت توی اتاق خوابم چسبیده به هم روی تختم آروم برگشتم به سمتش پیشونیمو گذاشتم رو سینه اش. دستشو گذاشت پشت سرم و پیشونیمو فشرد به سینه اش آخ! حس امنیت! حس کردم گره بین ابروهام بازتر شد. دستشو از زیر بلوزم رسوند به شونه و گردنم و آروم پیشونیمو بوسید. از فکر نوازشش کم کم تمام بدنم، جاهایی که نوازش میکرد، شل شد. عضله هایی که کم کم داشتن آروم میگرفتن… لبامو گذاشتم رو لباش. تو ذهنم هر کاری کردم دلم سکس نمیخواست اما محتاج بوسه بودم. میلیاردها میلیارد بوسه. روی تک تک سلولهام! برای اولین بار دلم کتک نمیخواست. Bdsm نمیخواست. نشونه ای از محبت میخواست. تو سرم ازش خواستم که سنگینیش رو بندازه روم… که بغلم کنه… جوری منو به خودش فشار بده که سلولهای پوستمون با هم آمیخته و یکی بشه… از شدت گرما حس میکردم تمام بدنم مذابه که حس کنم تنها نیستم تو سنگینیش که افتاد روم اونقدر خسته شده بودم که

سکس کردیم یعنی

با صدای آگوست چشممو باز کردم.
-شادی؟
خوابم برده بود. روی مبل بودم. به آگوست کلید داده بودم که هر وقت خواست بتونه بیاد داخل. خم شده بود روم و داشت صدام میکرد:
-پاشو عزیزم… برات سوپ درست کردم…
-مربیه کی رفت؟
-ویدار؟! نمیدونم… وقتی اومدم تو تنها بودی… در آپارتمانتم قفل نبود… مگه ویدار اومد اینجا؟
-ها ویداره اسمش همه اش یادم میره!
اما به جز اون به ذهنم هر چی فشار آوردم چیزی یادم نمی اومد. نفهمیده بودم کی رفته:
-ببخش گیجم… حتما یادم رفته درو قفل کنم گفتی سوپ درست کردی؟ چه بوی خوبی میاد…
-آره… اما دست زدم بهت تب داری همینجا باش برات میارم… سرما خوردی؟
-نه.
نمیتونستم بفهمم دلیل تبم چیه… دست زدم به پیشونیم داشت میسوخت… شایدم بعد از مدتها برای اولین بار، از شدت درد تب کرده بودم. گلوم درد نمیکرد. فقط تمام تنم داشت میسوخت. نکنه اومدن ویدار رو خواب دیدم؟
-وقتی اومدی ویدار اینجا نبود؟
-نه! یه چند لحظه صبر کن الان میام
وقتی با یه کاسه سوپ برگشت پیشم، خیلی گرسنه بودم. فنجون قهوه ی روی میز بهم میگفت ویدار اینجا بوده. دردم به شدت صبح نبود دیگه. اما هنوزم غیرقابل تحمل:
-دستت درد نکنه آگوست
-از صبح که مسیج ویدار رو گرفتم همه اش نگران بودم اومدم دیدم حق با اون بوده…
اما من داشتم به این فکر میکردم که نکنه از مرزم جلوتر رفته باشم؟ بعد از خوردن سوپ آروم با آگوست روی تختم دراز کشیدم… اما اینبار تمام بوسه ها واقعی بودن…
صبح که بیدار شدم. ساعت یازده بود. از اون درد وحشتناک دیروز خبری نبود. تنها بودم… حالا دیگه فقط خستگی رد زخمهای زیرپوستم مونده بود و جای همه اشون زیر پوستم میسوخت و گز گز میکرد. اما دیگه تب نداشتم. دیروز چه مرگم بود؟ سنگینی ویدار رو روی خودم حس میکردم! خیلی واقعی! میخواستم چیزی بگم اما صدام در نمی اومد. یادمه! همه اشو واقعی حس میکردم! سکس کردیم یعنی؟ یا دنیاهای خیال من رفته رفته واقعی تر و واقعی تر میشن؟ یا من رفته رفته دیوونه تر؟
این آخر هفته باید میرفتم کلیسا، پیش آگوست کشیش! واقعا از این زمان و مکان خسته بودم… باید میرفتم به کلیسا و پیش کشیش اعتراف میکردم که:

کیرشو گذاشت دهنم کون مامانی کیر تو کون آب کیر تو کون کس تپل قهوه ای کس خیس و نمناک کیر لا کون سوراخ لیسی پستون ناز پستون کیر شق کن کس پف کرده منو بکن چیز تو کس مامانی مامان کس میده کس سفید مامانی کیر پسر ,کس مادر مامانی حشری,پسر کیری از هر طرف کیر کیر سواری کس خواهر ,کیر برادر

From:
Date: March 8, 2024