این اتفاق دو سه روز قبل از محرم اتفاق افتاد , یادمه یه روز رفیقم داشت
صحبت سکس و از این جور چیزا که آره : من دو سه بار تا حالا سکس داشتم و
فلان و از این جور چیزا من خیلی زیاد در بند این حرفا نبودم واسه اینکه
خوشم نمیومد از این جور کثافت بازی ها اما کاره دیگه یه موقع دیدی خودت از
همه کثافت تر شدی
خلاصه رفیقم رو کرد به من گفت : محمد دلت می خواد با یک تیکه ی توپ آشنات
کنم من گفتم نه اون گفت میترسی یک قرون از جیبت کم شه من که اون لحظه گرم
بودم گفتم چی من , من اگه بخوام یکی رو بگام که اصلا مشکل پول ندارم فقط
کافیه لب تر کنی من هم که اون موقع گرم بودم و حالیم نبود چی میگم بعدا
تازه متوجه شدم چه آشی واسه خودم پختم
سرتون رو درد نیارم آقا قرار شد اون دختره رو بیاره خونه خالی ما هم بریم
اونجا خیلی گذشت تا اینکه من گفتم بابا پول من رو بدین من نمی خوام دوستم
گفت دیدی ممد خان کم آووردی من که اصلا کم نمیاووردم گفتم چی کار کنم گفتم :
نه دیگه محرم نزدیکه منم اصلا تو محرم دور خلاف رو خیط قرمز میکشم پس لطفا
اصرار نکنید .
رفیقم گفت :: اه اه اه اه اه اینجوریه باشه من زنگ میزنم به دختره واسه
فردا ساعت 10 ردیفش میکنم
پیش خودم گفتم :بلا نصبت چه گوهی خوردم
آقا من تا صبح تو این فکر بودم چیکار کنم که در برم نشد که نشد اون رفیقمم
که فکر کنم بو برده بودم من سر دو راهی گیر کردم شورش رو در آورده بود تا
صبح واسه من sms میزد که آره دختره فلان گفت دختره اینجوریه اونجوریه تیکش
ردیفه آسه اسه از اینجور خوزعولات
منم که تو ذهن خودم ازش هوری ساختم معذرت می خواما همچین ماملمون سیخ شده
بود که نزدیک بود شلوار و شرتم رو پاره کنه
خلاصه صبح لعنتی هم رسید
رفیقم زنگ زد بیا فلان خیابون روبروی فلان مغازه من اونجا ایستادم
منم رفتم دیده ایستاده کنار موتور
گفتم : خوب کجاست
گفت : تو یه خونست
گفتم :: تاکسی تلفنی بگیر بریم
گفت : نه موتور هست
منم که از موتور یه خاطره ی بدی داشتم (در مورد تصادف خودم و پلاتین و از
این جور چیزا) گفتم : موتور نه یه موقع تصادف میکنیم باز بگا میریم
گفت : بچه بازی در نیار موتور و آوردم که یه موقع اگه لو رفتیم در بریم
مثل اینکه همه چیز جور بود تا ما به مقصد اصلی برسیم از اونجایی هم که
رفیقم موتور سواری بلد نبود من نشستم پشت موتور رفتیم به قول خودش یه ذره
راه و از نظر من یه فرسخ راه رسیدیم به یه باغ که توش یه خونه بود همچین
مثل کلبه یا بگم آلاچیغ رفتیم تو دیدم یکی دیگه هم اونجاست
گفتم :: آقا سعید (دوستم رو میگم ) معرفی نمیکنی
سعید گفت : این آقا علی که واسه ما زحمت جا و طرف رو کشیده
منم تو دلم بهش یه فحش دادم
خلی اصرار کردن که من برم اول کار و انجام بدم تا اینکه بالاخره حولم دادن
تو اتاق کوچیک در که باز شد هم من خشکم زد هم دختره چون چون دختره همساییه
دیوار به دیوارمون بود
شاید بعضی ها بگید که خوب اشکال نداره ما هم همسایه ها مون رو گاییدیم ولی
من فرق دارم نه اینکه من تبارم فرق کنه یا تبعم بالا باشه نه چون من زیاد
با دخترای محل کاری نداشتم بچه هر وقت به خواهر مادر یه نفر از بچه محل ها
فحش میدادن من اعصابم کیری میشد مگفتم تخمه جن بچه محلته ناموسته خجالت بکش
حتما منم برم اونطرف به منم فحش میدی
دیدم دختره داره میلرزه /, بهش گفتم : حکیمه خانوم ( اسمش حکیمه بود
معروف به بیست تومنی ) تو اینجا چیکار میکنی ؟؟؟
اوم افتاد به گریه و نمیدون کاری و غلط کردم و ببخشید تو محل آبروم میره و
از این جور کس و شعر ها دلم به حالش سوخت
اعصابم کیری شد داد زدم گریه نکن بسه دیگه
صدای رفیقم رو از پشت در میشنیدم که میگفت محمد چیکار میکنی داری میزنیش یا
میکنیش
گفتم تو تو محل که دختر سر به زیری بودی اونم که یه ذره واسش عادی شده بود
آروم شد و گفت : راستش من یه بار دختر عمم بهم یه فیلم داد و گفت تنهایی
ببینمش وقتی دیدم اولش یه ذره تعجب کردم که این مرده با این زنه چیکار داره
میکنه بعدا فهمیدم قضیه چیه و اون فیلم … فیلم ســــــــو پپپپره دختر
عمم من رو با دو سه تا پسر آشناکرد اولش یه ذره دوستی کردیم بعد یواش یواش
اونا از من سوئ استفاده کردن ازم لب گرفتن و سینه هام و تو خیابون چنگ
میزدن منم خوشم میومدش یواش یواش اومدم تو این کار تو محلم آبرو داری
میکردم
از اونجایی که اون لخت بود منم مثل این دیوننه ها داشتم به حرفاش گوش
میکردم ولی کیرم سیخ شده بود چون اون از همون اولش تو اتاق لخت بود فقط
شرتش پاش بود
بعد از صحبت کردنامون از من قول گرفت که تو محل به کسی نگم منم قول دادم
بهش که چیزی نگم
خواست از اتاق برم بیرو که دیدم نگام کردو گفت تو به من یه لطف میکنی منم
می خوام بهت یه لطفی کنم
من نگاش کردم و گفتم نه تو مرام ما نیست خیانت تو کار من نیست
دختره گفت من می خوام کنار بزارم این کارا رو تو کمکم کن بهم گفت یه کاری
کن این پسرا رو دک کن
منم رفقتم بیرو بهشون گفتم نمیشه دختره پا نمیده پسره رفیقمم اومد تو دختره
رو نگاه کرد گفت : ما کلی زحمت کشیدیم پول دادیم جا پیدا کردیم اونوقت تو
نمی خوای کس بدی
دختره که از نقشه ی من بو برده بود داد زد گفت : پولت بخوره تو سرت هر سه
تاتون گم شین برن بیرون
او پسره که دختره رو آوورده بود رو کرد بهش گفت : حکیمه مگه من و تو
حرفامون رو نزده بودیم