يكي از بچه هاي مجل با موتور دختره رو برده،رفتم پسرخحاله مو سوار كردم گفت بايد امشب اينو بكنيمش هر جور شد شماره پسره رو گير اورد بهش زنگ زد به پسره گفت جا داري؟پسره گفت ميخوايم بريم داخل يه مغازه،خلاصه راضيش كرد كه بياد باهم بريم خونه دوست من،اول من و پسر خاله م رفتيم پيش دوستم كه كوچه شون رو ديدبزنيم كسي نباشه بعد پسرخاله م با ماشين من رفت دنبالشون منم رفتم داخل خونه،بعد چند دقيقه اومدن ديدم بله علاوه بر اون پسري كه دختره رو برده بود يكي ديگه هم باهاشون بود
ه دختر بود ما هم پنچ نفر بوديم كمي كه با دختره حرف زديم مشخص شد كه خانم همون روز از زندان ازاد شده،زندان توي مركز استان هستش دوسه ساعتي باما فاصله داره،اينم توي ترمينال بوده كه بره شهر خودشون كه نزديك ماست،دختره رفت دوش بگيره يكي از بچه ها هم رفت كاندوم بگيره اخه اطميناني نبود كه دختره سالم باشه اخه گفت تازه اعتيدشو ترك كرده،ما5تاگردن گلفت بايه دختر ريزه ميزه،دختره با اون پسر موتوري رفتن توي اتاق ديگه كه بكنتش خيلي طولش داد وقتي هم دراومدگفت كاندوم توي كسش جامونده،باهزار تقلا كاندوم از كسش درومد،بعد پسر خاله م رفت،وقتي اومدن بيرون نگام كرد گفتم من نميكنم گفت چرا؟گفتم حوصله ندارم ولي راستش ميترسيدم مريض باشه هر چند طرف جنده جنده بود و فكر نميكردم بتونه تحمل كير منو بكنه خلاصه ازخيرش گذشتم حدوداي ساعت يازده شب برگشتيم خونه