یه هفته میشد كه خونه خالی داشتم. یه آپارتمان كوچولو تو اكباتان بود. وقت نداشتم كسی رو بیارم. باید هرجور میشد تا آخر ماه كرایش میدادم. مال من نبود اگه من خونه از خودم داشتم كه … بگذریم.اگه میرفتم بنگاهی میگفتم دو روزه اجارش میداد. اصلا شاید همون موقع مشتری داشت. زود كرایه میرفت. گفتم حتما باید توش یه سیخی بزنم. وقت نداشتم كه دنبال اینكار برم. بالاخره یه روزمو خالی كردم. اگه همون روز اول به بچه ها میگفتم صد تا كس اورده بودند. نمی خواستم این دفعه سر خر داشته باشم. همش یا باید نفر آخر برم تو كه طرف اینقدر روش فشار اوردند كه نای دادن نداره. آدم عذاب وجدان میگیره. كردنش كوفتش میشه انگار دارم شكنجش میدم. اون بنده خداهم لابد چمیدونم به فكر اجاره خونه و خرج بچه هاشو و حسین آقا سبزی فروش و ممد آقا بقال و .. ایناست. واسه همینم صداش در نمیاد. ولی خوب من كه می فهمم. اگه نفر اول برم تو كه دیگه هیچی. باید یه ربعه بیام بیرون. اگه طول بكشه بچه ها خودمو میكنند. این بود كه این دفعه گفتم برای یه بار هم كه شده همه كارا رو خودم بكنم.
صبح زود از خونه زدم بیرون. مثل همیشه ، انگار دارم میرم سر كار. ماشینو برداشتم و راه افتادم. حیف كه تو محلمون نمیشه وگرنه همون جا یكی سوار میكردم. از كل تهران میان اینجا كس بلند میكنند. خدا بركتش بده. اما ما خودمون بی بهره ایم. مثل تیم های فوتبال ته جدولی كه بازیكن درست میكنند و دو دستی تقدیم تیمهای صدر جدول میكنند. یه جایی رو تو جنت آباد میشناختم. می دونستم اونجا ایستگاهه. همیشه دیده بودم سر كس دعواست. تا یكی میاد لب خیابون صد تا پیكان و پژو و موتور میان جلوی طرف. اولین جایی كه به ذهنم رسید اونجا بود. رفتم اونجا. خبری نبود. آخه صبح زود بود هنوز ملت داشتند میرفتند سر كار. كسی نبود.
لابد جنده هام مثل مدیر عاملها ساعت نه به بعد از خونه میان بیرون. ماشینو یه جا پارك كردم. موتورو خاموش كردم. چشمام فقط دنبال زن میگشت. هیچ خبری نبود. نمی تونستم بین زنهای عادی و زنهای جنده فرق بذارم. ولی چیزی كه مشخص بود خیلی ها اون موقع داشتند میرفتند سر كار. چمی دونم شاید اونام كس میدن ولی به رئیس و همكاراشون. تیپ و قیافه های مختلف. یكی لاغر بود و مانتو خفاشی پوشیده بود تا مثلا چاق نشون بده. یكی چاق بود و چادرشو محكم دور خودش می پیچوند طوری كه كونش تو چادر قالبی معلوم میشد. مثلا اینطوری خودشو لاغر نشون میداد. بعضی ها هم معلوم بود كه اصلا اهل خلاف نیستند. بعضی ها هم یه جوری به آدم نیگا میكردند كه انگار تو دلش میگفت من كس میدم ولی حیف كه الان كار دارم و باید برم سر كار. بعضی ها هم همچین نیگا میكردند كه انگار میگنند كونت بسوزه كس دارم ولی بهت نمیدم. و صد البته كون آدم میسوزه. هرچی وایسادم چیزی ندیدم. نمی دونم شاید بودند و من نمی تونستم تشخیص بدم. به ساعتم نیگا كردم داشت نه میشد. دلم شور میزد زمان همینطوری میگذشت. با خودم میگفتم اگه به یكی از بچه ها میگفتم حتما یكی دست و پا میكرد. كس كشا دو تا دونه فرمولو حفظ نمیكنند ولی هركدومشون سی چهل تا شماره موبایل جنده رو بلدند. راه افتادم و از جنت آباد اومدم بیرون. وارد اتوبان آیت الله كاشانی شدم. همینطوری به سمت آریاشهر میومدم پایین. بگی پرنده پر میزد . شانس منه دیگه. روزهای دیگه كه با خونواده میومدم همینطوری كس ریخته بود. التماس میكردند بیایید مارو بكنید. كسی نبود. روبروی یه دكه روزنامه فروشی رسیدم. زدم كنار و از ماشین پیاده شدم. رفتم اون ور خیابون تا یه روزنامه بخرم. دوسه تا مغازه دار از مغازه اومده بودند بیرون. روزنامه فروشیه هم همینطور همه داشتند به یه جا نیگا میكردند. یه همشهری برداشتم و می خواستم پول بدم. ولی انگار ملت تو باغ نبودند. یه زن چادری وایساده بود كنار خیابون. تاكسی رد میشد بوق میزد،اصلا اعتنایی نمیكرد،مینی بوس رد میشد همینطور. روزنامه فروشه رو صدا زدم
– آقا یه همشهری
یه چیزی داشت میخورد دهنش می جنبید. پنجاه تومنی و از من گرفت و باز وایساد نیگا كردن. به مغازه دارا نیگا كردم. همشون دم در مغازه وایساده بودند. بعضی ها دست به سینه. انگار دارند فیلم سینمایی نیگا میكنند.
– آقا میشه اینو حساب كنی ما بریم؟
زورش میمود جواب بده.
– زنیكه جنده اومده اینجا وایساده. هیشكی بلندش نمیكنه.
سر جام خشكم زد. این جنده بود؟همه ملت فهمیده بودند الا من. یارو از تو مغازش تشخیص داده بود من از دو متریش نه. آخه از كجا می دونستم این چادریه جندس؟ هان؟ همینه دیگه بالاخره باید فرقی بین من و اونایی كه 30 ساله دارند كس میكنند باشه.
بقیه پولمو گرفتم و اومدم تو خیابون اومدم بغل جندهه وایسادم. مثلا می خوام از خیابون رد شم.
– اون ماشین منه اون ور خیابون بیا دنبال من. خونه خالی هم دارم.
دیگه چی باید میگفتم؟ همینشم كه گفتم به زور گفتم. مثلا هرچی زور و جرات بود تو خودم بود جمع كردم و گفتم. به خیال خودم مثلا كسی نفهمید. دیگه واینستادم از خیابون رد شدم و رفتم اون ور. در ماشینو باز كردم و سوار شدم. در جلوی سمت شاگرد رو هم قفلشو باز كردم. یه نیگا كردم. همه فهمیده بودند كه من می خوام بلندش كنم. هم مغازه دارها هم زنه داشتند منو نیگا میكردند. ماشینو روشن كرده بودم. اگه دست خودم بود زده بودم تو دنده میذاشتم و میزدم به چاك. روزنامه فروشیه از دكش اومده بود بیرون. انگار داره پرتاب موشك به كره مریخو نیگا میكنه. با سر به زنه اشاره كردم. از اونور خیابون اومد این ور خیابون. داشتم سكته میكردم. اصلا نمی تونستم رانندگی كنم. زیر نگاه ملت فضول و شهید پرور داشتم خفه میشدم. اومد وایساد كنار خیابون. معطلش نكردم زدم تو دنده و رفتم جلوش. شیشه رو دادم پایین.
– بیا بالا دیگه
– خونت كجاست؟