Download complete video now!

دختران ناز ژاپنی ,کوس تنگ باریک

0 views
0%

عشق بازی تبدیل به سکس شد

خاله رفت بهش گفت که من هستم، اومد و گفت شاهین خیلی خوشحال شد که بهش گفتم نگار اومده. الان لباس می پوشه و میاد.
و وقتی اومد، دیدم خاله راست می گفت
شاهین همون شاهین بود. همون شاهین که اون طور دل از من برده بود. فقط کمی مردتر شده بود. جاافتاده تر. ولی همون حالت معصوم و همون جذابیت و همون خوش صحبتی.
منو که دید، صورتش شکفت. گل انداخت. شد همون شاهین شونزده هفده ساله. و من هم انگار باز شدم همون نگار. حرف می زدیم. از همین حرفهایی که باید می زدیم. همین حرفهایی که همه می زنن. تعریف های مرسوم و همیشگی. اما نه من می شنیدم و نه شاهین. حرف های واقعی از دهانمون در نمیامد. چشمها بودن که با هم حرف می زدن.
این فضا رو خاله شکست. چای و شیرینی و میوه آورد و مجلس رو خودش به دست گرفت و شروع به حرف زدن کرد.
و من و شاهین غرق نگاه شدیم. خاله، با حس غریزی خودش، متوجه وضعیت بود. و بعد، غیرمنتظره ترین کار رو کرد. گفت: وای نگار، عزیزم، اقلا سه ساعت مونده تا مهمونها بیان. این بچه ات کیان طفلی حوصله اش سر میره. خسته میشه. تا تو و شاهین یه گپی می زنین با هم، من بچه رو می برم تا این پارک نزدیک خونه. یه یک ساعت اونجا سرگرمش کنم. گناه داره. خودم هم کمی هوا بخورم.
هنوز این حرف از دهنش در نیومده بود و من خودم رو جمع و جور نکرده بودم تا مخالفت کنم که کیان از ذوق پارک دست خاله رو گرفته بود و با جیغ و هیاهو می کشیدش طرف در خونه. تا بخوام بفهمم چی شد، خاله و بچه از در رفته بودن بیرون. و من و شاهین تنها بودیم.
در رو که پشت سر خاله و کیان بستم و برگشتم، دیدم شاهین هم ایستاده وسط هال. چشم تو چشم شدیم. برای یک لحظه احساس کردم بیچاره ترین آدم روی زمینم. دلم آشوب بود. مغزم کار نمی کرد. کاش شاهین نیومده بود ایران. کاش من امروز نیومده بودم اینجا. کاش شاهین توی این چند سال تبدیل به یه آدم متفاوت شده بود. چرا من این قدر بیچاره ام؟
شاهین نگاهم کرد. حال خراب من قابل پنهان کردن نبود. لبهاش رو تکون داد و آروم گفت: نگار؟ عزیز دلم؟ خوبی؟
هیچوقت قبلا من رو اینطوری صدا نزده بود. همین چند کلمه ساده، مبدل شد به کبریتی که به انبار باروت افتاده باشه. شعله ور شدم. گویی کس دیگری به جای من تصمیم می گرفت. گویی دلم، بعد از سالها زندانی بودن، شورش کرده بود و عقل رو از تخت سلطنت پایین کشیده بود و حالا دیوانه وار فرمانروایی می کرد.
دو قدم جلو رفتم. مماس با شاهین. تو چشماش نگاه کردم. به آرومی دستش رو توی دستم گرفتم و بالا آوردم و یه بوسه کوچیک به دستش زدم.
و فقط لحظه ای بعد، لبهای داغ شاهین روی لبهای تشنه من می لغزیدند و دست های مردونه اش منو محکم در آغوش گرفته بودند. باورم نمیشد. این من بودم؟ تمام اضطراب ها و استرس ها و حسابگری ها از وجودم رخت بسته بودن و رفته بودن و جای خودشون رو به خواهش و میل داده بودن.

منو تصرف کرد روی من خوابید

لبهای شاهین از روی لبهام به طرف گردنم حرکت کردند. روسری مزاحم خودش هم نفهمید که کی از روی سرم برداشته شد و به گوشه ای پرتاب شد. شاهین توی موهام فرفری من دست می برد و عطر موهام رو توی نفسش می کشید. من داغ شده بودم. و افسار گسیخته. این قدر که وقتی دست شاهین از روی کمرم به پایین سرید و از پشت دامنم روی شکاف باسنم رفت، به جای اینکه به خودم بیام و عقب بزنمش، من هم دستم رو از جلو به داخل شلوارش بردم و مردونگی ش رو توی دستم گرفتم. یک لحظه هر دو جا خوردیم. سرمون رو عقب آوردیم و توی چشم هم زل زدیم. ما داشتیم چکار می کردیم؟ اما این تردید شاید کسری از ثانیه هم دوام نداشت. دستها بیرون اومدن، اما نه برای عقب نشینی. بلکه برای باز کردن دگمه ها و برهنه کردن طرف مقابل. خیلی زود، من جز جوراب های مشکی ساق بلندم و یک شورت مشکی هیچ به تن نداشتم و شاهین، برهنه برهنه برهنه بود.
شاهین روی مبل نشست و منو روی پای خودش نشوند. پاهام رو دو طرف بدنش باز کرده بودم و صورت هامون رو به هم بود. شاهین دیوانه وار سینه های منو به دهان گرفته بود و من دستهام رو روی شونه هاش گذاشته بودم و از فرط شهوت و لذت سرم رو به عقب خم کرده بودم. موهای مشکی بلند و فرفری من از عقب آویخته شده بود.
چیزی که اون رو بین ما اتفاق افتاد، لااقل بخش اعظمش، سکس نبود. به معنی واقعی کلمه عشق بازی بود. سرمست بودیم. شاد بودیم. وقتی شورتم رو کنار زد و خودم با دستهام مردونگی ش رو گرفتم و بین پاهام جا کردم و روش نشستم و تا آخر فرو رفت توی بدن من، عین دخترهای نوجوون براش عشوه میومدم. خودم رو لوس می کردم. با لحن بچگانه براش حرف می زدم. با هم شوخی می کردیم. هیچ عجله ای نداشتیم. هیچ ریتم تندی در کار نبود. هیچ کوبش محکمی نبود. از اینکه تکه ای از بندش داخل بدن منه غرق لذت بودم. آروم خودم رو تکون های ریز می دادم. با همه جای بدنم کار داشت. همه جا رو با لبهاش می کاوید. نرمه گوش، گردنم، سینه هام، شونه های سفیدم. دستهاش، آرام ولی محکم، روی کمرم و شکمم می لغزید. انگشت هاش گاهی شیطون می شدن و از پشت خودشون رو به سوراخ پشتم می رسوندن و باهاش بازی می کردن و اندکی فرو می رفتن. هیچ وقت در سکس از اینکه شوهرم به اون طرف بخواد کاری داشته باشه خوشم نمیومد و اجازه دست زدن بهش نداده بودم. اما حالا انگار انگشتهای شاهین هیچ حس بدی بهم منتقل نمی کردن. با تمام سلول های بدنم، همه تنش رو می خواستم.
تغییر جا دادیم و من روی مبل دراز کشیدم و مشتاقانه پاهام رو براش باز کردم و به خودم دعوتش کردم. منو تصرف کرد. روی من خوابید. وای که چقدر زیر شاهین خوابیدن برام لذت داشت. چقدر سنگینی بدن مردونه اش رو روی تن خودم دوست داشتم. پاهام رو دور کمرش حلقه کردم و محکم به خودم فشارش دادم. سرش توی آغوشم بود و از گردن تا سینه هام رو می بوسید و می لیسید و می مکید. بعد، کمی به حالت نشسته در اومد. دست انداخت و جورابهام رو از پام درآورد. چشمهاش روی انگشت های کشیده و لاک زده پاهام خیره موند. همینطور که در پایین به آرومی مردونگیش رو در می آورد و باز فرو می کرد، انگشت های پاهام رو توی دهانش فرو کرد. از فرط لذت چشمهام رو بستم.

اون کیر کلفتت رو محکم بزن تو کس داغ و تنگم

عشق بازی حدود یکساعت طول کشید. و در آخر، تبدیل به سکس شد. هر دو پای من رو روی شونه های مردونه و عضلانیش گذاشت. دستهای نیرومندش رو دو طرف بدنم ستون کرد. روی من خوابید. جوری که قوزک های پاهام کنار سرم قرار گرفت. و بعد، دیوانه وار منو «کرد». اون یک ساعت، تماما عشق بازی بود و این چند دقیقه آخر، «کردن». من هم وحشی شدم. جیغ می زدم. فریاد می زدم شاهین، منو بکن. بکن منو. به اندازه تمام این سالهایی که نبودی و رفتی. اون کیر کلفتت رو محکم بزن تو کس داغ و تنگم
این حرفها دیوونه ترش می کرد. توی گوشش گفتم: کثافت حق نداری بکشی بیرون. من قرص میخورم. دلم میخواد تا آخرین قطره آب ت رو توی شکمم خالی کنی.
و همین کار رو کرد. با چند نعره کوتاه، تمام آب داغش رو توی وجود من خالی کرد. همزمان، من هم شدیدترین ارگاسم عمرم رو تجربه کردم. طوری که تا چندین ثانیه می لرزیدم.
چند دقیقه کنار هم افتادیم. با موهای هم بازی کردیم. بوسیدیم. نوازش کردیم. و بعد بی حرفی، رفتیم آبی به صورت زدیم و لباس پوشیدیم. وقتی مشغول درست کردن آرایشم بودم، خاله و کیان برگشتن.
و من، توی آینه دستشویی، به خودم زل زدم و دنبال کوچکترین نشانه ای از پشیمانی بودم. اما هیچ اثری نبود. هیچ احساس بدهی به همسرم نمی کردم. برعکس، حس می کردم که من لااقل این یک عشق بازی رو به خودم و زندگیم بدهکار بودم.
از دستشویی بیرون اومدم. بدون روسری. با موهای آشفته. با پاهای لخت و بدون جوراب که تا نزدیک زانو برهنه بود. با ماتیکی که هنوز توی دستم بود. خاله منو دید. جلو اومد.
ازش تشکر کردم. به خاطر اینکه کیان رو برده بود پارک.
خاله بغلم کرد. توی گوشم گفت: عزیز دلم، مبارکتون باشه.
و بی هیچ توضیح دیگه ای، رفت دنبال رسیدگی به کارهای مهمونی

کیرشو گذاشت دهنم کون مامانی کیر تو کون آب کیر تو کون کس تپل قهوه ای کس خیس و نمناک کیر لا کون سوراخ لیسی پستون ناز پستون کیر شق کن کس پف کرده منو بکن چیز تو کس مامانی مامان کس میده کس سفید مامانی کیر پسر ,کس مادر مامانی حشری,پسر کیری از هر طرف کیر کیر سواری کس خواهر ,کیر برادر

From:
Date: March 8, 2024