Download complete video now!

ممه هامو با آلتت نوازش کن

0 views
0%

شرمگاهیم را در کام نهاد و عاشقانه آن را می مکید

تو کوچه پس کوچه های زاویه داشتم قدم می‌زدم و مشغول فکر کردن به مسائل خاورمیانه بودم.
یهو چشمم افتاد به جنده خونه «سِد ناصر» که البته الان دیگه شکوه سابق رو نداشت و به خاطر انقلاب به مرکز بازپروری تبدیل شده بود.
گفتم به یاد قدیما یه سری بزنم. خدا رو چه دیدی شاید چیزی دستمون رو گرفت.
ولی نه. از این خبرا نبود.
همه از دم شیره ای های خماری بودن که دنبال یه سرپناه بودن.
تو اون همهمه یه صدای آشنا به گوشم رسید
یعنی خودش بود؟
همه جمعیت رو درو کردم ولی ندیدمش.
دنبال اتاق مورد علاقم گشتم.
تنها چیزی که اونجا تغییر نکرده بود اتاق خاطرات من بود. اولین بار با نیلوفر این جا آشنا شده بودم.
۲۱ سالش بود.
یه دختر نجیب و بی ریا که کار و کاسبی خودشو داشت و با تأمین نیازهای جنسی مردم، ارتزاق می‌کرد.
اون زمانها وقتی سکس داشتیم، همیشه از کاندوم های ایکس دریم استفاده می‌کردیم.
بار آخر که دیدمش نگاهش فرق داشت.
یه حالت معنوی داشت
واقعاً عاشقش شده بودم ولی نمیتونستم بهش بگم. به سه دلیل: ۱. میترسیدم فک کنه از رو دلسوزی میگم ۲. وجهه خوبی تو جامعه اون روزها نداشت ۳. به هر حال جنده بود و بارها بهم گفته بود عاشق شغلشه و تا روزی که بمیره دست از این پیشه نمیکشه
مث همیشه اول پولشو دادم ولی اینبار نگرفت. گفت بذار یه بار هم که شده عاشقانه سکس کنیم.
سرگشته و حیران شدم که منظورش چیست؟
لبامو بوسید و به طرقة العینی [ضمن عرض ارادت به کاربر عزیز سایت، وب.گرد] جامه ام برکشید.
شرمگاهیم را در کام نهاد و عاشقانه آن را می مکید.
موهایش رو نوازش میکردم و مدام قربان صدقه اش میرفتم.
کاندومی را از لای آن دو بلور سپیدفامش بیرون کشید.
ایکس دریم بود. ولی یک طعم جدید…
قهوه.
گفتم: عزیزکم! این کاندوم های متنوع را از کجا می آوری؟ الآن که هنوز کارخانه ایکس دریم تأسیس نشده.
لبخندی زد و گفت: جهان های موازی!
+ بیشتر توضیح بده. چی میگی؟
– من میتونم برم آینده و حتی گذشته…. میتونم تو رو ببرم به زمان هایی که پشت سرت بودن!
+ نمیفهمم چی میگی!
با لبخند ملیحی گفت: به وقتش میفهمی!
و هلم داد روی تخت…

خانم ابتکار، فقط یه جندس

آلتم رو گرفتم دستم و اونم پاهاشو باز کرد…
یواش نشست روی آلتم و منم ضمن مالش بدن لطیفش، بهش یادآوری میکردم که:
جا کن. جا کن. ترو خدا جا کن.
به سرعت بالا و پایین می‌کرد و با صدای بلند آه و ناله.
من توی فکر حرفاش بودم و به سکس توجهی نداشتم تا با یک سیلی منو به خودم آورد و منم به سرعت و محکم چرخوندمش روی تخت و خودم رفتم روش. الساعه کردم توش و از لباش گرفتم نوش.
تند و تند ضربه های جانگداز می‌زدم و اون هم که از خدا خواسته، جوری به کمرم چنگ میزد که حتی اگه ریسمان الهی هم بود، با این چنگ ها رشته رشته می‌شد.
می‌خواستم منم به انتقامش به سینه های بلورش چنگ بزنم ولی یاد فرمایش پر مغز پدرم افتادم:
«زخمی که تورو نکشه قویترت می کنه».
منم با اراده بیشتری به تلمبیدین (تلمبه زدن. اون وقتا هنوز اینجور فعلا مُد نبود، ما مدش کردیم) ادامه دادم.

سکس سنگینی با هم داشتیم جوری که آخرش کمرم از بیخ دنبالچه تا سر بصل النخاع تخلیه شد تو کاندوم….
چند دقیقه ای هم آغوشی و بوسه داشتیم تا نیلوفر کاندوم را از آلتم بیرون کشید.
محتویاتش رو توی لیوان روی میز ریخت و در حالی که کاندوم پژمرده به دست داشت، با آرامش مقابل نشست.
گفتمش چه میکنی؟
گفتا: فال قهوه ای گیرمت که آن به.
گفتم این اسمش کاندوم قهوه هست و اسانس قهوه داره. قهوه واقعی که نزدن بهش، همش متیل سالیسیلاته.
دوباره لبخند ملیحی زد…
– الان زمان شاهه. تو زمان شاه حتی چیزیم که نوشتن اسانس، الکیه. میخوان ریا نشه و گرنه این قهوه اصل برزیله.
غبطه ای به حال این مردم خوردم و گفتم: خب نتیجه فالم چه شد؟
چند ثانیه سکوت کرد و بعد گفت: عشق ما نا فرجامه…
من، زن یکی از مشتری هام میشم و تو تا آخر عمر جقی میمونی…
یهو انگار یه دبه آب سرد رو سرم ریختن.
+ ینی چی؟ تو مال منی! نباید کسی موز، موزاحممون بشه.
اصلاً لعنت به این جنده خونه….
گور بابای سِد ناصر….
خداوکیلی نیا …
– چرا؟
+ دِ نیا اونطور جا ها.

هیس! جقی ها فریاد نمی کشند

تو همین حین از جایی بیرون از اون اتاق ندا اومد:
– آلت! آلت. آلت بیدار شو دیگه لنگ ظهره. آلت!
مامانم بود و بالاخره موفق شد منو بیدار کنه…
+ ها چته؟! بیدار شدم.
– پاشو برو نون بگیر.
+ باشه صب کن. بعداً میرم.
– همین الآن برو.
+ من امچب دوتچش داشت…
پتو رو که برداشتم یه حس سرمای عجیبی به آلتم دست داد…
خیس بود…
«رهبر ۱۳ سانته» کار خودشو کرده بود.
یادم اومد که دیشب به یاد میلف آرزو هام خوابیده بودم. نیلوفر (معصومه) ابتکار…
[برای توضیحات بیشتر، رجوع شود به «هیس! جقی ها فریاد نمی کشند!»]
(پ.ن. همه این کسشرا رو گفتم که بگم خانم ابتکار، فقط یه جندس. طنزش هم چندان برام مهم نبود. جندس آقا… جنده. زنیکه دو تابعیتیِ ریاکارِ پست…عههه)
اینستاگرام رو باز کردم. استوری ها و حتی پست ها پر بود از دابسمش های کسشر. که البته من کاری به محتواشون نداشتم و فقط اگه مورد تاییدم بودن برا سوژه شب های تنهاییم، ذخیرشون می‌کردم.
یکیش واقعاً جیگری بود ها….
تو بیو دختره نوشته بود یه عقاب همیشه تنهاست. رفتم دایرکت گفتم میشه باهم دوست شیم؟
گفت مگه بیو رو نخوندی؟
گفتم: خوندم اما الان فصل جفتگیری عقاباس.
عوضی بلاکم کرد :]
اینم آهن پرست بود….
با خودم گفتم: ولش کن! این اصن در شأنت نبود.
دختره، گَدایه….
دیدم راه چاره تو دنیای آزاد بیرونه…
رفتم یه دوش فوری گرفتم و لباس پوشیدم. قبراغ و با نشاط آماده رفتن بودم ولی قبلش، مامانمو بغل كردم و گفتم: دوستت دارم! بعد صورتمو بردم جلو كه ماچش كنم، صورتشو كشيد عقب و گفت: نميخوام ماچم كنی. اگه دوسم داشتی حرفامو گوش ميكردی!
گفتم: خو الان دارم میرم واست نون بگیرم دیگه!
یه چشم غره ای رفت که یعنی هیچ گوهی نیستی و نمی‌دونم کجای تربیت من مشکل داشته که انقد کصخلی؟ بچه همسن و سال تو الان بچش رو فرستاده مدرسه. توی عن هنوز نون خور حقوق بازنشستگی منی؟!
‏‏رسیدم نونوایی، صف خالی بود.
اهنگ ابی داشت پخش میشد؛
یهو یکی از پشت بغلم کرد. با بغض گفتم چقدر منتظر این لحظه بودم ابی جان!
یهو صدای احمد ذوقی گونه ای گفت: ابی سرش شلوغ بود نتونست بیاد. خداوکیلی تو منو امتحان کن!
گفتم: عمو جون اشتباه گرفتی! من پسرما!
گفت: مگه اسمت شهین نیست؟
– نه!
پس این چیه؟
اسم پیجم شاهینه نه شهین.
– اینم شانس مایه….
دستمو گذاشتم رو شونش و گفتم:
غمت نباشه من عاشقتم، حواست به من باشه یه کم.

کیرشو گذاشت دهنم کون مامانی کیر تو کون آب کیر تو کون کس تپل قهوه ای کس خیس و نمناک کیر لا کون سوراخ لیسی پستون ناز پستون کیر شق کن کس پف کرده منو بکن چیز تو کس مامانی مامان کس میده کس سفید مامانی کیر پسر ,کس مادر مامانی حشری,پسر کیری از هر طرف کیر کیر سواری کس خواهر ,کیر برادر

From:
Date: December 13, 2019